بررسی روال تئاتری شدن داریوش اسدزاده به مناسبت هفتمین روز درگذشت این هنرمند
نامی نیکو و ماندگار
ایران تئاتر- رضا آشفته: داریوش اسد زاده به آرزوی صد ساله شدنش همانند ناصرالدین شاه نرسید اما برخلاف آن پادشاه بدنام از خود نام نیکی را در سرزمین ایران بر جای نهاد و این خود دلیل موجهه ای است که ما را برمی انگیزد درباره اش بیشتر بدانیم.
داریوش اسدزاده با آنکه در دهۀ 70 با سریال تلویزیونی خانۀ سبز بسیار مطرح شد اما مثل هر بازیگر با اصل و نسبی از چند دهۀ پیشتر ریشه در تئاتر داشت و البته او در تئاتر عامه پسند و کمدی و مکتب سیدعلی نصر و تماشاخانۀ طهران شروع کرده بود و در آن دوران اگر هم کمدی بازی می کرد این شیوۀ بازی اش ریشه در نمایش های سنتی و به ویژه سیاه بازی داشت که از همان نوجوانی بنابر یک رویداد و شاید هم تصادفی با یک نمایش روحوضی در یک عروسی آشنا شده بود و این دیباچۀ با درازای یک عکر نود و شش ساله شد که تا همین یکسال پیش هم خود را درگیر با جهان بازیگری گرداند و امروز ما او را در ممقام شامخ یک بازیگر تمام قد و ماندگار در تاریخ هنرهای نمایشی کشورمان شناسایی کنیم.
داریوش اسدزاده دربارۀآرزوی صد ساله شدنش گفته بود:« ناصرالدین آرزویش بود ۱۰۰ ساله شود اما به آرزویش نرسید، امیدوارم من به آرزویم برسم و به قرن برسم. مرگ از دیدگاه من خیلی زیباست. مرگ هم مانند زندگی، خیلی زیباست. در این سن نود و چندسالگی، اکثر شبها بیدارم، مطالعه میکنم، تفکر میکنم و درباره تاریخ تئاتر تهران مینویسم. در خلوت شبانهام همواره از خدا میخواستم و میخواهم که راحت بمیرم، از پا نیفتم. لذا مرگ به نظر من زیبا و قشنگ است.»
داریوش اسدزاده در سال 91 نشان درجه یک فرهنگ و هنر را از سوی وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی دریافت کرد و این خود شاید یک سند رسمی برای این همه سال حضور مستمر در تاریخ هنر معاصر ایران تلقی شود و چه بسا بدون این مدارک نیز چنین حال و هوایی از رویکرد چنین بزرگانی در روال زندگی هنری شان کاملا مشهود است.
تئاتر دائمی
اسدزاده، یکی از کسانی است که در ادامه فعالیت ها و کوشش های کارگردانان و مدیران فرهنگی پیش از خود تلاش بسیاری برای استقرار تئاتر در تهران دهۀ 1320 کرده است. او و هم نسلانش موسس تئاتر دائمی در ایران هستند. البته افرادی هم بودند که هر چند سال یک بار نمایشهایی را روی صحنه میبردند اما اسدزاده و هم نسلانش تلاش کردند که تئاتر را در ایران زنده نگاه دارند. در دورانی که او تئاتر کار میکرد به آنها میگفتند مطرب و با سنگ از آنها در خیابان پذیرایی میکردند.
شمارش آثار هنری و نمایشی هنرمندی که بیش از 76 سال روی صحنه تئاتر، مقابل دوربین سینما و در قاب شبکه های مختلف تلویزیونی بوده است کار آسانی نیست. نویسندگی، کارگردانی و بازی در بیش از 200 تئاتر، بازی در بیش از 80 فیلم سینمایی و حضور در بیش از 70 سریال و فیلم تلویزیونی، داریوش اسدزاده را به ستاره ای بی بدیل در آسمان هنر ایران تبدیل کرده است.
شروع از تئاتر
داریوش در دوران کودکی در درونش چیزی او را به شکل ناخودآگاه به سمت هنر تئاتر می کشاند، شاید بخشی از این علاقه به این خاطر بود که وقتی کم سن و سال بود، به همراه پدرش به تماشای تئاترهای می رفتند، آنجا هم نمایش های سنتی مثل سیاه بازی و... نمایش داده می شود. پدرش برای این که او را تشویق به درس خواندن کند، می گفت: اگر درس هایت را خوب بخوانی شب جمعه می برمت.
چون نمایش های آن سالن تنها در شب های جمعه اجرا می شد. او هم که شیفته تماشای این نمایش ها بود، با ذوق و شوق زیادی درس می خواند تا بلکه دل پدرش را به دست بیاورد و او را راضی کند، شب جمعه داریوش را به تماشای نمایش های مختلف ببرد. اولین جرقه های علاقه مندی اش نسبت به بازیگری و هنر تئاتر در همان دوران زده شد.
او دربارۀ این دوران گفته است:« من در تماشاخانه تهران بازیگر بودم و بعدها مدیریت آنجا هم به من رسید و ضمن مدیریت، بازیگری، نویسندگی و کارگردانی هم میکردم. قبل از آنکه به خارج از کشور بروم، با گروههای سیاهبازی دوست شده بودم و آنها را به سالن تئاتر میآوردم. علاقه من به سیاه بازی به سالیان دور باز میگردد. به خاطر دارم هر کجا که عروسی بود، سعی میکردم که بروم و سیاهبازی را تماشا کنم. یادم است که یک روزی رفتم سبزی بخرم و متوجه شدم سه کوچه بالاتر از خانه ما عروسی است. آمدم و به مادرم گفتم که میخواهم به تماشای سیاهبازی بروم. جرأت نمیکردم که این حرفها را به پدرم بزنم چون اجازه رفتن نمیداد، اما مادرم همراهی میکرد، بنابراین با اجازه مادرم و کمک یکی از آشنایان محل به پشت بام خانه مورد نظر رفتم تا از آنجا سیاهبازی را تماشا کنم، اما از آنجایی که دید خوبی روی پشت بام نداشتم تصمیم گرفتم که به داخل حیاط بروم و بالاخره به هر طریقی که بود خودم را به حیاط خانه رساندم، چون میترسیدم که مرا بیرون کنند، وقتی دیدم که مطربها در یک اتاق جمع شدهاند و مشغول هماهنگ کردن وسایل و کارهای خود هستند تا با شروع مراسم به حیاط بیایند، به ذهنم رسید که به پیش آنها بروم تا صاحبان مراسم فکر کنند که من عضو گروه مطربها هستم. همین کار را هم کردم و حضورم طوری شده بود که صاحب مجلس فکر میکرد با گروه مطربها هستم و مطربها هم فکر میکردند که صاحب مجلس من را گذاشته است تا خواستههای آنها را انجام دهم. خلاصه سیاهبازی شروع شد و من تا صبح آن را نگاه میکردم، در حالی که پدرم فکر میکرد من در اتاقم خوابیدهام. مدتی بعد و زمانی که من مدیر تماشاخانه تهران شده بودم، آقای مهدی مصری یکی از سیاهبازهای قدیمی آمده بود به تماشاخانه که مرا ببیند. زمانی که او را دیدم بسیار پیر شده بود و از آن شب عروسی سالها گذشته بود. به آقای مصری گفتم که شما این کار را به من یاد دادید و من هر چه که دارم از شما دارم. آقای مصری گفت که اختیار دارید. بعد من ادامه دادم و گفتم که شاید شما یادتان نیاید، اما من سالها پیش در یک عروسی برای شما غذا آوردم. ایشان گفت که یادم نمیآید. من گفتم حق دارید، ولی من یادم میآید و آن اتفاق بخشی از خاطرات من است و همان اتفاق هم باعث شد تا تصمیم بگیرم به شکل جدی تئاتر را دنبال کنم. آن زمان 4 ،5 گروه سیاهبازی در خیابان سیروس یک بنگاه شادمانی داشتند که برای جشنهایی چون عروسی و مجالس شادی دعوتشان میکردند. همه اعضای گروه افراد کاربلدی بودند و کارشان شاهکار بود، ولی پس از سالها همه به وضع اسفناکی فوت کردند. من وقتی خاطراتشان را مینویسم بسیاراز این اتفاق ناراحت میشوم.»
آغاز بازیگری
اسدزاده در نهایت در سال 1321 وقتی 19 ساله بود، بازیگری و نویسندگی را در تئاتر لاله زار شروع کرد و همان سال با نمایش لیلی و مجمون اولین بار روی صحنه رفت.
وقتی به دوران نوجوانی رسید و آگاهی اش نسبت به هنر بیشتر شد به تئاتر علاقه مندتر شد، تصمیم گرفت به رویایش جامعه عمل بپوشانم، به همین خاطر دور از چشم پدرش به هنرستان هنرپیشگی رفت. موضوع را با پدرش مطرح نکرد، چون می دانست که اگر پی به این قضیه ببرد محال است که اجازه دهد در این وادی فعالیت کند و برای این که شک و شبه ای ایجاد نشود، همزمان در دبیرستان، در رشته ای دیگر هم ادامه تحصیل می داد. اسدزاده در دوره دوم وارد هنرستان تئاتر سازمان پرورش افکار شد و در آنجا رتبه شاگرد اول بود. در آنجا خیلی از بازیگران قدیمی تئاتر و سینما مثل آقای علی نصیریان و محمدعلی کشاورز تحصیل میکردند و خیلیهای دیگر هم بودند که الآن در قید حیات نیستند. در همان سال اول سیدعلی خان نصر به هنرستان تئاتر آمد که بعد از مدتی برای مدیریت تماشاخانه تهران نیز انتخاب شد. از آنجا بود که دیگر تئاتر دائمی معنا پیدا کرد. به همین خاطر بعد از فوت آقای نصر، نام تماشاخانه تهران به تماشاخانه نصر تغییر یافت. مدتی بعد نمایشها هر شب در لالهزار اجرا میشد. آن زمان لالهزار مرکز فرهنگ و هنر تهران بود که 27 سالن سینما و 4 ،5 سال تئاتر در آن احداث شد و مردم ضمن خرید از مغازههای لالهزار، به تماشای فیلم و نمایش هم میآمدند.
او ویالون هم میزد و به مدرسه موسیقی کشور رفت اما علاقهاش به تئاتر بیشتر بود و البته که پدرش میگفت: "تو میخواهی مطرب شوی؟" به همین دلیل ویالونش را شکست. در واقع داستان اینگونه بود که روزی پدرش خانه نبود و داشت تمرین میکرد. متوجه نشد که به خانه آمده است، وقتی او را دید جلو آمد و همان شد که از خانه بیرونش کرد و برای مدتی خانه عمویش ماند.
داریوش در هنرستان، اولین تئاتر غیررسمی ام را با نام «لیلی و مجنون» که یک نمایش کمدی بود، روی صحنه برد. آن روز ترس و اضطراب زیادی داشت و این استرس تا پایان اجرا و نمایش همراهش بود و رهایش نمی کرد. اوایل زیاد دچار این حالت می شد اما رفته رفته یاد گرفت با توکل به خدا به این حالتش غلبه کند و خوشبختانه در باقی نمایش ها به دور از استرس ظاهر شد.
او دربارۀ این نخستین نقش آفرینی گفته:« من نخستین تئاتری که بازی کردم در نقش مامور جهنم بودم و با مشعلی در دست باید به بهشت میرفتم تا مجنون را که پی لیلی به بهشت رفته بود به جهنم بازگردانم. وقتی داخل سالن با آتشی که در دست داشتم چند تکه از پرده را آتش زدم و مردم از ترس آتش، سالن را ترک کردند.»
داریوش فکر می کرد که سرانجام پدرش با تئاتر کار کردنشکنار می آید و در این باره گفته است:« وقتی در تئاتر عنوانی پیدا کرده بودم و رول اول بازی میکردم پدرم را دعوت کردم تا به تماشای نمایش ما بیاید. نمایش تقریبا کمدی بود گاهی پیش میآمد که از شدت خنده مردم پردهها را میکشیدند تا بعد که سکوت شد دوباره نمایش ادامه پیدا کند. صندلی اول را برای پدرم رزرو کردم و با خوشحالی دعوتش کردم تا کسی که اینقدر مخالف کار من بود، بیاید و ببیند که فرد موفقی شدهام. نمایش تمام شد و همه مخاطبان رفته بودند، گریمم را پاک کردم، لباسم را عوض کردم و به پیشش رفتم. نگاه غضب آلودی به من کرد و رفت...
من فهمیدم که عصبانی است اما نمیدانستم چرا. از تماشاخانه که خارج شدیم پشت سرش راه میرفتم اما یک دفعه برگشت گفت تو خجالت نمیکشی؟ و بعد هم دنبالم کرد و من هم پا به فرار گذاشتم. خلاصه دید به پایم نمیرسد و رفت خانه. وقتی من به خانه رسیدم دیدم در قفل است و راهم نمیدهد. دم در نشسته بودم که دیدم مادرم آمد و درب را باز کرد و من را به خانه راه داد و به این صورت من همچنان تئاتر را ادامه دادم...»
داریوش اسد زاده می گوید:« سعی می کردم فعالیتم را در عرصه تئاتر دور از چشم پدرم انجام دهم، بعدها هم که برای اجرای نمایش های رادیویی، پایم به تلویزیون باز شد، سعی کردم این کار را از خانواده ام مخفی کنم، اما یکی از دوستان پدر به گوش او رساند که من در رادیو نمایش اجرا کردم و همین موضوع باعث شد که پدرم مرا از خانه بیرون کند!او مدام به من می گفت که برایت آرزو دارم و نمی خواهم مطرب شوی...، بعد از یک ماه با وساطت اقوام به خانه برگشتم، اما پدرم همچنان با من قهر بود و تا 8-7 ماه با من حرف نمی زد. در طول سال های ابتدایی فعالیتم هیچ مشوقی نداشتم و هرچه بود، علاقه و پشتکار خودم بود. البته بعدها که بیشتر روی صحنه رفتم، تشویق مردم و برای دست زدن ها و حمایت های شان، بهترین مشوق من بود.»
هیچ وقت یادش نمی رود بابت اولین دستمزدش در تئاتر ماهی 15 تومان (15 تا تک تومانی) می گرفت، این پول در قیاس با حقوق های آن دوران بسیار زیاد بود، به همین خاطر آنقدر از گرفتنش سرمست می شد که اصلا نمی دانست باید چطور آن را خرج کنم.
ورود به سینما
در تئاتر با افرادی مثل عبدالحسین نوشین و محمدعلی جعفری و مصطفی اسکویی کار کرد. او ۳۰ سال در "تئاتر تهران" ماند. از سیاه لشگری شروع کرد تا کارگردانی و نویسندگی هم پیش رفت. در ابتدا دکور را رنگ میکرد، زمین صحنه را هم تمیز میکرد و هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. در واقع بعداز ظهرها سر تمرین میرفت، شب هم بعد از اجرا دکور را میساختند و در این مسیر عشق بود که آنها را به انجام این کار وا میداشت.
کارگردانان قدیمی تاثیر زیادی بر بر کار و سبک فعالیت او داشتند. با کارگردانانی چون معزالدین فکری، ابوالقاسم حالتی، فضل الله بایگان که از نخبههای آن زمان و پایهگذار تئاتر بودند کار کرد. آنها افرادی صادق و بااطلاع بودند.
به هر جهت کار را از اینجا شروع کرد و از هنرپیشههای اول آن زمان بود. تا سال 1328 که کار سینما برای داریوش شروع شد. در همان سال 28؛ دو کار انجام داد که هم کارگردان و هم فیلمبردار از اقلیتهای مذهبی بودند. در سال 1328 وقتی 26 ساله بود با فیلم همسر مزاحم اولین کار سینمایی خود را شروع کرد.
بعد از بازگشت وی از فستیوال فرانسه، باز هم چندین نمایشنامه در ایران کارگردانی و بازی کرد که مورد توجه گروهی از هنرمندان آمریکایی قرار گرفت، تا اینکه یک کمپانی فیلم سازی آمریکا از او برای بازی در فیلم بنام “در آمریکا اتفاق خواهد افتاد” به شهر مینیاپولس آمریکا دعوت کرد. او علاوه بر نویسندگی این فیلم، نقشی رو نیز ایفا کرد.
بعد از بازی در فیلم آمریکایی و بازگشت به ایران در سال 1351 به عنوان هئیت مدیره سندیکای سینمای ایران درآمد، سپس به تشویق پرفسور دیویدسن جهت مطالعه در امور تئاتر به آمریکا دعوت شد و تا سال 1365 آنجا بود.
بازگشت به ایران
داریوش اسدزاده که پس از ده سال به ایران بازگشت دیگر نتوانست تئاتر کند اما دراین باره تلاش هم کرد اما نشد. می گوید:« من پس از بازگشت به ایران تصمیم گرفتم نمایشی را به روی صحنه ببرم، اما نمایشنامههای مرا رد کردند و همین باعث شد که دلزده شوم. از طرفی قدرت سینما مرا جذب خود کرد و محبوبیتی که من در نزد مردم کسب کردم، مرا بر آن داشت که در فیلمهای بیشتری بازی کنم، اما همانطور که عرض کردم، علت کنار کشیدن از تئاتر هم برایم واضح بود. من در همان اوایل پس از بازگشتم به کشور، یک کمدی بسیار خوب خارجی را دراماتورژی کردم و تحویل مسئولین مربوطه دادم تا به آن مجوز بدهند، اما علیرغم آنکه خود من آن متن را با وضعیت و فرهنگ کشور آداپته کرده بودم، گفتند که متنتان خوب است اما آن را اصلاح کنید. در صورتی که اگر آنچه دوستان میخواستند روی نمایشنامه اعمال میشد کل داستان تغییر میکرد و معناو مفهوم خودش را از دست میداد. قبل از آن هم یک متن دیگر نوشته بودم که اجازه اجرای آن را هم به من نداده بودند. در نتیجه از شرایط موجود دلزده شدم و دیگر تئاتر کار نکردم. البته معنای دور بودن من از تئاتر، عدم علاقه به این هنر نیست. من هنوز هم جزئی از تئاتر هستم و همچنان برای نمایشهای مختلف مرا دعوت میکنند. تئاتر را خیلی دوست دارم اما شرایط سخت گذشته، علاقه به سینما و کمحوصلگی امروز باعث شده که دیگر وارد این حوزه نشوم.»
ودر عین حال می داند که دلیل خاصی پشت این اتفاق وجود نداشت که دیگر در تئاتر حضور نداشته باشد بلکه بعد از برگشتنش به ایران، دیگر حال و حوصله تئاتر و تمرین کردن را نداشت، به همین دلیل دنبال آن نرفت. در واقع سناش بالا رفته بود و از لازمه های تئاتر هم هر روز سر تمرین رفتن است که او دیگر توانش را نداشت. اما به جای حضور روی صحنه، به دنبال چاپ آثار تالیفی و ترجمه اش برآمد که از سال ۱۳۲۰ این متون را خودش نوشته و یا ترجمه کرده بود، و به اجرا رسانیده بود.
بهترین نمایش
او بر این باور هست که در یک نمایش خیلی بهتر از بقیۀ کارهای تئاتری اش بازی کرده است:« در تئاتر من پیش از انقلاب در یک نمایش به کارگردانی پروفسور دیوید سن به نام "شهر ما" بازی کردم که بسیار مورد توجه قرار گرفت و همان نمایش باعث شد که آقای دیوید سن مرا به آمریکا ببرد. مرحوم جعفر والی به من میگفت که من هر وقت تو را میبینم یاد نمایش "شهر ما" میافتم که آن را به خوبی بازی کردی. برای آن نمایش سفارت وقت آمریکا خیلی مرا تشویق کرد و مردم هم آن را دوست داشتند.»
اسدزاده دربارۀ کم کاری سالهای آخر بازیگری اش گفته است:« بعضی ها به من می گویند چرا مانند گذشته در عرصه بازیگری پرکار نیستم، واقعیت این است که عوارض پیری دیگر در من خودش را کاملا نشان داده و توان کارکردن مانند گذشته ندارم، از طرفی فیلمنامه هایی که پیشنهاد می شود، انگیزه را برای بازی در من ایجاد نمی کنند، به همین خاطر ترجیح می دهم در خانه بمانم و استراحت کنم. یک زمانی نیروی جوانی شما را به دنبال خودش می کشاند و یک زمان دیگر جسم یاری تان نمی کند و شما باید پاسوز آن شوید و از جسم تان توقع زیادی نداشته باشید... در دوران نوجوانی ام، من همیشه پرکار بودم و این پرکاری صرفا در عرصه بازیگری نبود و در حوزه های مختلف فعالیت می کردم، اما الان دیگر توان چندانی ندارم.»
نوشتن کتاب
فعالیت او در دهه ۱۳۹۰ متمرکز بر تالیف کتابهایی درباره تاریخ تئاتر ایران و تاریخ تهران بودهاست. همچنین چندین کتاب در زمینه تاریخی تئاتر نیز به چاپ رسانده است که از جمله آن می تواند به کتاب تماشاخانه تهران و سیری در تاریخ تئاتر ایران اشاره کرد.
وی با اشاره به آثار مکتوب منتشرشده خود، می گوید:« من اولین کتابم را با عنوان «سیری در تاریخ تئاتر ایران» نوشتم که به بررسی تئاتر قبل از اسلام تا سال 1357 اختصاص دارد. از آنجا که تئاتر در برهههای مختلف، به اشکال مختلفی اجرا میشده، من در این کتاب ثابت کردم که ما قبل از اسلام هم دارای تئاتر بودهایم. البته ممکن است برخی هم با این موضوع مخالف باشند. دومین کتابم را در حوزه تاریخ با عنوان «برگهایی از تاریخ» نوشتم و کتاب «تماشاخانه طهران» سومین کتاب من است؛ «تماشاخانه تهران» حدود سال 1320 به همت سیدعلی خان نصر در خیابان لالهزار تأسیس شد. او در کنار این تماشاخانه، هنرستان هنرپیشگی را هم راهاندازی کرد که خود من هم از شاگردان همان هنرستان بودهام.»
کتاب «تماشاخانه طهران» به تاریخچه تماشاخانه تهران از سال 1320 تا 1350، یعنی بازه زمانی که خود اسدزاده در آنجا حضور داشت، میپردازد و سعی کردهاست در این کتاب خاطراتش را از بازیگران، کارگردانان، نمایشها و نمایشنامههای آن زمان بازگو کند که البته انتشار این کتاب بدون همکاری غلامحسین دولتآبادی و اعظم کیان افراز ممکن نبود. این کتاب برای نخستین بار در بیست و هشتمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در سال 94 رونمایی شد.
مهم ترین خدمت سیدعلی خان نصر به تئاتر ایران تاسیس تماشاخانه ی تهران، نخستین تماشاخانه ی دائمی ایران بود. در واقع ایده ی اصلی نصر این بود که با تاسیس هنرستان هنرپیشگی بتواند هنرمندانی برای تماشاخانه ی تهران تربیت کند تا این تئاتر، مستقل و خودکفا به کار خود ادامه دهد و هنر تئاتر را رسمیت بخشد. در این کتاب فشرده ماحصل بیش از صد ساعت گفت و گوی غلامحسین دولت آبادی و اعظم کیان افراز با داریوش اسدزاده آمده است. داریوش اسدزاده که خود سالهای سال به عنوان بازیگر، کارگردان، و مدیر داخلی در تماشاخانه ی تهران فعالیت داشته و مو سپید کرده است، در این کتاب می کوشد از پس پرسش هایی که از او می شود و پاسخ هایی که می دهد، تصویر دقیقی از فعالیت های تماشاخانه ی تهران و افت و خیزهای آن ترسیم کند.
غلامحسین دولتآبادی، پژوهشگر درباره این کتاب معتقد است: اولین تاریخنویسی رسمی تئاتر در ایران در سال 1333 با کتاب «بنیادهای نمایش در ایران» نوشته ابوالقاسم جنتی عطائی آغاز شد و با آثاری از جمشید ملکپور و خسرو شهریاری تا دهه 60 ادامه پیدا کرد. بعد از آن، این روند متوقف شد تا اینکه در دهه 80 نسل جوان در پی کندوکاو گذشته تئاتر این روند را ادامه دادند. انتشار کتاب «جادوی صحنه» در سال 1380 آغاز دوبارهای بر تاریخنگاری شفاهی در ایران هست. از آن زمان تاکنون آثاری که در حوزه تاریخ شفاهی تئاتر منتشر شده بسیار گسترش پیدا کرده؛ مانند ادامه مجموعه «تئاتر ایران در گذر زمان» که از سوی انتشارات افراز منتشر شد، همینطور آثاری از شاهین سرکیسیان، آربی آوانسیان، حسین رهاورد و بسیاری دیگر که به بازسازی تصویر تئاتر گذشته کشور پرداختند.
دولتآبادی ادامه داد: این اقدام سیدعلی خان نصر آغاز شکلگیری رسمی تئاتر تهران بود. تأسیس تماشاخانه طهران، عبور از دورهای بود که بازیگران نمایش را با عنوان «مطرب» میشناختند؛ هرچند در ادامه به رقابت با تئاتر عبدالحسین نوشین پرداخت. نوشین تئاتر علمی را دنبال میکرد، ولی تماشاخانه طهران نماینده تئاتر مردمی و عادی بود.
یکی دیگر از آثارش و در واقع کتاب چهارمش که «خاطرات تهران» نام گرفته، سال 97 مننتشر شد. اسدزاده خاطرات و گفتنیهای بسیاری درباره فرهنگ و هنر و تهران داشت اما متاسفانه به دلیل بسیاری از معذوریتها از گفتن آنها عاجز بود. کتاب «خاطرات تهران» دربرگیرنده خاطرات سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ است، زمانی که متفقین وارد ایران و تهران شدند. مرتضی حسینی ویراستار کتاب «خاطرات تهران» نیز درباره این کتاب در مراسم رونمایی اش گفت:« ما در نگارش و ضبط تاریخ شفاهی در مقایسه با سایر کشورها بسیار عقب هستیم و داریوش اسدزاده از منابع دست اولی تاریخ شفاهی ایران است. تاریخ رسمی را همواره فاتحان مینویسند اما هر یک از ما میتوانیم نگارنده تاریخ شفاهی باشیم و برگ برگ این نوشتهها کمک میکنند تا به تاریخ واقعی دست یابیم.
مستند تماشاخانه طهران
علاوه بر آن کتابها، یک یادگار دیگر به روایت داریوش اسدزاده در قالب تصویر و فیلم مستند «تماشاخانه طهران» به کارگردانی اعظم کیان افراز و غلامحسین دولت آبادی باقی مانده که در شبکه مستند تلویزیون پخش شده و اکنون در سایت تهرانگردی در اختیار همگان قرار گرفته است. این مستند تاریخی سعی دارد به تماشاخانه های قدیمی تهران در خیابان لاله زار، نوع فعالیتشان و علت تعطیلی آنها بپردازد. قدیمی ترین سالن های نمایش شهر تهران در خیابان لاله زار واقع شده اند که در گذشته رونقی خاص داشتند و پذیرای علاقمندان تئاتر بودند.
تئاترهای نصر، پارس و دهقان روزگاری محل اجرای آثاری برجسته در حوزه تئاتر ایران بوده اند و گروهها و بازیگران حرفه ای تئاتر که همگی برای جامعه هنری کشور شناخته شده اند، در این سالن ها فعالیت می کردند.
داریوش اسدزاده به عنوان یکی از مدیران قدیمی تماشاخانه طهران و یا همان دهقان که در خیابان لاله زار فعالیت می کرده به عنوان راوی در مستند «تهران تماشاخانه طهران» حضور دارد. همچنین غلامحسین دولت آبادی، کاظم شهبازی و روح الله جعفری نیز دیگر کارشناسان این مستند هستند. خسرو خسروشاهی کار گویندگی این مستند را نیز انجام داده است.
زندگی
داریوش اسدزاده، روز جمعه ۱ آذر ۱۳۰۲ شمسی در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش ارتشی بود و زادهٔ تهران و ساکن و بزرگ شده خیابان ری. او فرزند اول خانواده و دارای دو خواهر و یک برادر است. او تا پنج سالگی به همراه خانواده، در کرمانشاه زندگی کرد و در سال ۱۳۰۷ همراه با خانواده به تهران بازگشت. دوره ابتدایی را در «دبستان ترقی» و دبیرستان را در دارالفنون به پایان برد، سپس وارد دانشکده بازرگانی و دارایی شد.
داریوش فعالیت هنری خود را سال 1324 در تئاتر تهران آغاز کرد، فعالیتهایش در طول زندگی در مقام بازیگر، کارگردان و نویسنده، پژوهشگر، کارمند وزارت دارایی، مدیر فرهنگی، ریاست سابق انجمن بازیگران ایران و... بوده است.
او از طرف مرکز هنرهای ملی به جشنواره تئاتر پاریس اعزام شد و بعد از مراجعت به کارگردانی تئاتر مشغول شد و در دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در بیش از ۵۰ فیلم سینمایی ایفای نقش کرد. در سال 1346 بنا به دعوت یکی از استودیوهای فیلمبرداری عازم مینالوتا آمریکا شد و در فیلم «در آمریکا اتفاق افتاد» به عنوان نویسنده و بازیگر فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد. او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را ترک کرد و در سال ۱۳۶۵ پس از ۱۰ سال اقامت در آمریکا بازگشت و در دو سریال «سمندون» و «خانه سبز» و فیلمهای سینمایی زیادی مثل دو نیمه سیب، همسر، قلادههای طلا، یتیمخانه ایران، زمان از دسترفته و بوی کافور عطر یاس بازی کرده است. آخرین فیلم او هم «حکایت دریا» به کارگردانی بهمن فرمانآرا بوده است.
اسدزاده در میانۀ تیرماه 98 به دلیل ناراحتی تنفسی و تنگی نفس در بیمارستان بستری شده بود. او همچنین آبان 1397 در 95 سالگی مبتلا به بیماری سرطان مثانه شده و تحت عمل جراحی قرار گرفت و بعد از عمل مشخص شد به بیماری ذات الریه نیز مبتلا هست. این بزرگمرد هنر ایران در روز یک شنبه سوم شهریور 98 بخاطر ضعف جسمانی درگذشت.
منابع:
افتخاری، سمیرا، داریوش اسدزاده از خاطراتش و تهران قدیم میگوید، هنرآنلاین، 26 فروردین 96.
تآترها و تماشاخانه های تهران به روایت داریوش اسدزاده، تهران شناسی، 9 بهمن 96.
قاسمی، یگانه، ایسنا، داریوش اسدزاده: من عاشق و گرفتار این کار شدهام، یکم شهریور 97.
تقدیر از داریوش اسدزاده و رونمایی از «تماشاخانه تهران»، ایسنا، یکشنبه / ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴.
داریوش اسد زاده: آرزو دارم به قرن برسم، ایسنا، جمعه / ۱۲ مرداد ۱۳۹۷.
«داریوش اسدزاده» خاطراتش را با «تماشاخانه تهران» مرور می کند، تسنیم، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴.
داریوش اسدزاده: همواره از خدا میخواستم و میخواهم که راحت بمیرم، خبرآنلاین، ۳ شهریور ۱۳۹۸.