در حال بارگذاری ...
به بهانه برگزاری جشنواره نمایش‌های آئینی و سنتی

حاشیه‌ای بر مجلس تعزیه غشٌام خبیری

ایران تئاتر- داود فتحعلی بیگی: فضل و فتاح یکی از مجالس شبیه‌خوانی و شرحی است از مسلمان شدن قنبر مشابه آن، مجالس دیگری همچون شیرافکن، ضرغام و ضرغمه، ذوالخمار و هشام و علقمه به نظم در آمده که همگی آنها تخیلی است و هیچگونه بنیان تاریخی ندارد.

فضل و فتاح یکی از مجالس شبیه‌خوانی است که مورد توجه تعزیه خوانان قرار گرفته و در طول سال به دفعات اجرا می گردد. مجلس مذکور شرحی است از مسلمان شدن قنبر (غلام مشهور امام علی علیه السلام) که مطابق روایت کتاب تحفه المجالس به نظم در آمده مشابه مجلس چاپ شده، مجالس دیگری همچون شیرافکن، ضرغام و ضرغمه، ذوالخمار و هشام و علقمه به نظم در آمده که همگی آنها تخیلی است و هیچگونه بنیان تاریخی ندارد.
اساس قصه این مجالس بر عاشق شدن یک پهلوان بنا شده که شیربهای معشوقش سر امام علی (ع) است
اینکه چرا برخی از تعزیه سرایان نسبت به داستان مذکور علاقمندی نشان داده اند و علیرغم آنکه می دانستند نباید نسبت دروغ به امام (ع) بدهند، به این امر مبادرت نموده اند، شاید از روی ارادت باشد یا اینکه آن را زبان حال دانسته اند و بدون اشکال!
غشام خیبری  عنوان یکی از مجالسی است که در جلد اول کتاب تعزیه، گردآوری صالحی راد توسط نشر سروش منتشر شده است. طبق روایت این مجلس دو پهلوان به نام های غشام و علقمه، عاشق دخترذوالخمار می شوند و از وی خواستگاری می کنند. دختر در جواب می گوید دست وصال به کسی خواهد داد که به انتقام خون پدرش سر امام علی (ع) را برایش بیاورد. هردو پهلوان به قصد جنگ با امام، عزم سفر می کنند لیکن غشام کشته می شود و علقمه مسلمان شده به خدمت امام در می آید و در انتها اوست که به وصال دختر ذوالخمار می رسد.
مشابهت اسمی بین بعضی از اشخاص مجلس مذکور با بعضی از اشخاص داستان امیرحمزه صاحبقران می تواند نشانه ای از تاثیر پذیری برخی از تعزیه سرایان از ادبیات عامیانه باشد.
در کتاب امیرحمزه صاحبقران از شخصی به نام (حشام بن علقمه خیبری) نام برده شده که برای فتح مکه امده بود و به دست امیرحمزه در جنگ تن به تن کشته شد. (مرادی،1393: 70) علقمه خیبری نیز دیگر پهلوانی است که به انتقام خون پسر خود به جنگ حمزه می اید و کشته می شود. (همان 113)
ذوالخمار به معنی دارنده ی چهارپایان زیاد، نام یکی دیگر از پهلوانان کتاب امیرحمزه است.
که او هم به جنگ حمزه می آید و پس از شکست، به خدمت وی در می آید.
از مطابقت روایت تعزیه و داستان امیرحمزه چنین بر می آید که تعزیه نویس اسامی پهلوانان قصه امیرحمزه را به عاریت گرفته و آنها را در برابر شبیه امام علی (ع) قرار داده است شاید یکی از علت های این گونه دخل و تصرف، آوازه شجاعت های امام علی (ع) بوده و تعزیه نویس که در شجاعت و دلیری امام (ع) را برتر از حمزه می دانسته جنگ یا قهرمانان افسانه ای را به وی نسبت داده است.
نطر به اینکه در تاریخ آمده است که امام علی (ع) فاتح خیبر و کَننده ی در آن قلعه بود، احتمال دارد تعزیه نویس برای قصه ی خیالی خود قصه ی فضل و فتاح را الگو قرار داده و داستانی ساخته که اسامی آنرا از حمزه نامه وام گرفته است.
در تعزیه مورد مطالعه ذوالخمار نام یکی از کشته شدگان خیبر به دست شبیه امام (ع) است که دخترش قصد انتقاق جویی از وی دارد.
چنانکه اشاره شد مجلس تعزیه (غشام خیبری) یا (هشام و علقمه) نوعی تکرار مجلس فضل و فتاح است با این تفاوت که در تعزیه فضل و فتاح، پهلوان عاشق، فتاح است و معشوق دختر عمو، در مجلس مذکور آنکه خواهان سر شبیه امام علی (ع) به عنوان شیر بهای دختر است، اشکبوس، عموی بت پرست و پادشاه حبشه است. فتاح پس از مواجه شدن با شبیه امام (ع) در برابر شجاعت و مروت و جوانمردی آن حضرت سر تعظیم فرود آورد ه، با نام قنبر در منصب غلام به خدمت امام (ع) در می آید.
وجود شخصیت قنبر در مجلس (غشام خیبری) موید این نکته است که سراینده و سازنده ی این تعزیه، از مجلس فضل و فتاح و شرح مسلمان شده قنبر به روایت تعزیه را آگاهی داشته و با الگو قرار دادن آن به تنظیم مجلس جدید تری اقدام کرده است.
قنبر در این مجلس، به فرمان شبیه امام علی (ع) به دنبال آهویی می دود تا آن را برای حسنین به دام اندازد، لیکن به دست علقمه گرفتار می شود. شبیه امام (ع) که از گرفتاری قنبر مطلع شده به قصد آزاد کردن قنبر عازم محل گرفتاری او می شود. در این قسمت تعزیه شبیه نامه نویس تحت تاثیر داستان رفتن رستم به سمنگان داستان پردازی نموده است، بدین شرح که شبیه امام علی (ع) در پی یافتن قنبر، به دشتی می رسد و در آنجا به قصد ادای فریضه نماز اطراق می نماید
علی: در این دشت شده برکه ای آشکار
 نمایان بود سبزه و مرغزار
 کنون وقت شام است و وقت نماز
 فرود آیم اینجا به صدق و نیاز
 برو دُلدل این دشت بنما چرا
 که من قرض خالق نمایم ادا (صالحی راد،1380: 156)
در شاهنامه فردوسی آمده است که رستم در مرز توران (نزدیکی شهر سمنگان) پس از شکار گور و بریان کردن و خوردن گوشت آن اراده ی استراحت کرد.
 بخفت و برآسود از روزگار
چمان و چران، رخش در مرغزار
سواران ترکان تنی هفت، هشت
در آن دشت گه نخچیر برگذشت
پی رخش دیدند برمرغزار
که می گشت گرد لب جویبار
چو بر دشت مراسب را یافتند
سوی بندکردنش بشتافتد
سواران زهر سو برو تاختند
کمند کیانی بر انداختند
چورخش آن کمند سواران بدید
به کردار شیرژیان بردمید
دوتن را به زخم لگدکرد پست
یکی را سر از تن به دندان گسست
سه تن کشته شد زآن سواران چند
نیامد سررخش جنگی به بند
پس آنکه فکندند هر سو کمند
که تا گردن رخش کردند بند
گرفتند و بردند پویان به شهر
همی هر کس از رخش جستند بهر (فردوسی جلد 2، 1354: 38)
در روایت و طومار نقالان به دستور و خواسته ی پادشاه سمنگان (سهرم شاه) رخش را به بند می کشند.
در شبیه نامه غشام خیبری، این دختر ذوالخمار است که دلدل را می بیند و می گوید:
عجب اسبی عیان در مرغزار است
عجایب خنگ پرنقش و نگار است
که گویا از سلاطین است این (رخش)
بود این گونه خوش اندام و پرنقش (صالحی راد، جلد اول 1380:156)
چنامکه ملاحظه می شوددر این متن نیز دلدل را به رخش تشبیه نموده اند همچون شاهنامه به دستور دختر، کمنداندازان به سراغ دُلدل می روند تا مرکب امام (ع) را در بند کشند
دختر: غلامان کمند انداز هر سو
در آیید و بگیرید اسب نیکو
غلام: شب تاریک در این ظلمت تا
 بود بگریختن این اسب دشوار
 چو شب طی گردد، آید صبح تابان
 بود بگریختن این اسب آسان
دختر: شد نهان ظلمت و عیان شد روز
 هست مرکب به مرغزار هنوز
 من گمان می کنم که این مرکب
 هست در این میانه بی صاحب
 ای غلام شما به خم کمند
 افکنیدش زهر طرف در بند
غلام: به چشم ای بانو اکنون طبق فرمان
کمند افکنده و گیریمش آسان
کمند حاضر نمایید ای غلامان
که تا این اسب را گیریم الان
ای غلامان سوی این زیبا سمند
افکنید اینک زهر جانب کمند
اسب ز بیا لایق بانو بود
چون که بانو دوستدار او بود
الحذر این مرکب آدم خور است
کاسه ی چشمان او از خون پر است
گاه جفتک می زند، گاهی لگد
گاه با سُمّش زمین را می کند
یک زمان یک جا نمی گیرد قرار
الحذر زین اسب سرکش الفرار
گوش کن ای بانوی فرخ لقا
نیست ممکن برگرفتن اسب را
می رسد نزدیک جفتک می زند
گوش مردان را به دندان می کند
زهر ترکاندند بعضی ای نگار
من به چالاکی از او کردم فرار
دختر: هان چه می گویی تو عقلت قاصر است
اسب باشد این، مگر شیر نراست
می روم خود سوی آن نیکو لجام
تا بگیرم با کمندش ای غلام
عجب نقش و نگار او قشنگ است
نباشد اسب این، گویا پلنگ است
دهن را باز کرده جانب من
که خواهد برکند راس من از تن
فرار از دست این حیوان چه سخت است
روم در پای آن چشمه، درخت است (همان 157)
شباهت رفتار دلدل در مجلس تعزیه، به رفتار رخش در شاهنامه گواه انست که شبیه نامه نویس در تنظیم و سرایش این بخش از متن کاملا تحت تاثیر روایت شاهنامه و نقل نقالان بوده است.
لازم به یادآوری است که در متن تعزیه مورد نظر، ترتیب و توالی برخی از حوادث وگفتگوها دچار آشفتگی شده است... با عنایت به نوشته ی گرد آورنده در صفحه 49 کتاب تعزیه، مجلس غشام خیبری نسخه فهرست داشته است سهو و اشکال بوجود امده متوجه رو نویسی نسخه بوده است که باید توسط صالحی راد قبل از چاپ اصلاح می شده است. آشفتگی مورد نظر در گوشه ی هماوردی علقمه با شبیه امام علی (ع) رخ داده که ذیلا بدان اشاره می شود.
در قسمتی از این گوشه پس از شکست خوردن علقمه، شبیه امام علی (ع) یه خواهش دل حریف زیر تیغ می نشیند تا بدین وسیله شرایط وصال عاشق و معشوق را فراهم آورد.
علقمه پس از بستن دستان شبیه امام (ع) می گوید:
علقمه: بگو شهاده ایا شهسوار راه خدا
که تا جدا بنمایم سرت در این صحرا
علی: نهاده ام سر تسلیم در رضای اله
اقول و اشهدُ ان لا الله الا الله
در ادامه ی مجلس چاپ شده چنین آمده است که علقمه از خشک شدن دستش به هنگام سربری تعجب می کند، بی آنکه علت و سبب خشک شدن دست معلوم گردد، حال آنکنه در ترتیب و توالی داستان، به هنگامی که علقمه شبیه امام (ع) را زیر تیغ می نشاند، شبیه جبرئیل به شبیه پیامبر (ص) خبر می دهد و آن حضرت همراه حسنین دعا می کند و دست علقمه به هنگام تیغ کشیدن بر حلق شبیه امام علی (ع) خشک می شود.
بدین ترتیب معلوم می گردد که پیس از فقره زیر تیغ نشستن باید فقره دعا کردن بیاید و بعد از آن فقره خشک شدن دست علقمه به نمایش در آید. به ترتیبی که در دیل آورده می شود
 فقره 1:
علقمه: بگو شهاده ایا شهسوار راه خدا
که تا جدا بنمایم سرت در این صحرا
علی: نهاده ام سر تسلیم در رضای اله
اقول و اشهدُ ان لا الله الا الله
فقره 2
جبرئیل: سلام بر تو زحق باد ای رسول خدا
برو نظاره به سوی علی کن از بالا
به راه دوست سرخویش داده بر دشمن
به زیر تیغ کشیده ببین چه سان گردن
پیغمبر: تو ای پیام ده کردگار لم یزلی
شدم زگفت تو مشتاق بر جمال علی
به من بگو که چگونه نظر کنم از دور
هرآنچه امر خداهست ده به من دستور
جبرئیل: ببین میان دو انگشت ای بلند تبار
بلند و پست زمین می شود همه هموار
پسی از این زمان تو نظر کن به سوی شیرخدا
که زیر تیغ چه سان سردهد به حال دعا
اگر حسین و حسن را بیاوری همراه
زراه دور ببینند روی بابا را
فقزه 3:
پیغمبر: شما حسین و حسن ای دوسرو بستانم
کنون به همرهم آیید نور چشمانم
روید تل بلندی زمهر بگزینید
که تا سخاوت بابای خویش را ببینید
کنون به امر خدا می کنم اشاره به دور
گه کنید در آن دور هست منبع نور
میان نور ببینید ای حسین و حسن
علی نشسته چه سان زیر خنجر دشمن
حسنین: الهی بی پدر ما را مگردان
یتیم و خون جگر ما را مگردان
ایا جدا دعاکن با غم و درد
الهی خشک گردد دستُ آن مرد
پیغمبر: الهی حق نور دیدگانم
به حق فاطمه آرام جانم
به خون نا حق شاه شهیدان
که دست این لعین را خشک گردن
حسنین: الهی یا رب آمین یا رب آمین (2)
فقره 4:
علقمه: خود رضا بودی سرت برم ز تن
پس چرا شد خشک دستم در بدن
علی: بار الها به حق پیغمبر (ص)
به حق حرمت شَبیر و شُبَیر
به حق قرب حضرت زهرا (س)
ده شفا دست دشمن ما را
غلقمه: نرم شد دستم دگر یا مرتضی
گوشهاده تا سرت سازم جدا
علی: دهم به راه تو سرای خدای همتا
اقول و اشهدُ ان لا الله الا الله
فقره 5
پیغمبر: خداوندا به حق نورعینم
به حق خون مظلوم حسینم
به آه ام لیلای مکدر
بگردان خشک دست این ستمگر
حسنین: الهی یا رب آمین یا رب آمین (2)
فقره 6
علقمه – یا علی گو یا نمی باشی رضا
باردیگر خشک شد دستم چرا
غلی: من به سردادن رضایم این بدان
لیک سری هست گو یا در میان
در میان هردو انگشتم نگر
بنگری اسرار این مطلب مگر (صالحی راد، جلد اول 1380:165)
بدین ترتیب پس از آنکه علقمه از میان دو انگشت اعجاز، شبیه پیامبر و حسینین را مشاهده می کند و گریزی به وقایع کربلا زده می شود، از کردار خود پشیمان شده در مقابل بخشش و جوانمردی شبیه امام (ع)، سر تعظیم فرود آورده مانند قنبر تعزیه فضل و فتاح

تعزیه فضل و فتاح

مسلمانمی شود. قابل توجه، اینکه شبیه امام (ع) پس از مسلمان شدن علقمه به وی وعده رسیدن به دختر ذوالخمار را می دهد لیکن علقمه می گوید:
علقمه: یا علی، آقا بدان زین سرزمین
تا به منزلگاه غشام لعین
هست سی فرسخ ایا شاه هدا
صبح کی بتوان رساندن خویش را
علی: علقمه چشم خود بنه بر هم
هفت صلوات می فرست این دم
پس از آن چشم خویش را بگشا
معجز ات علی نظاره نما
پس از آن بنا به روایت تعزیه، شبیه امام (ع) دست علقمه را گرفته و طیّ الارض می کند و به سرزمینی می رسد که غشام در آنجا اردو زده و قنبر را به اسارت گرفته و منتظر آمدن شبیه امام علی (ع) برای نجات قنبر است. پس از رسیدن شبیه امام (ع) و علقمه، غشام و دختر ذوالخمار آماده ی جنگ می شوند... غشام به دست شبیه امام گشته می شود و علقمه به دست دختر ذوالخمار زخمی می شود. در پایان جنگ دختر ذوالخمار که اسیر کشته به شرطی حاضر می شود اسلام بیاورد که معجزه ای از شبیه امام ببیند و آن معجزه باید التیام زخم پای علقمه باشد. به برکت دعای شبیه امام (ع) زخم علقمه التیام یافته و دختر ذوالخمار به خدا ایمان می آورد و به وصال علقمه می رسد در حالی که قنبر نیزآزاد شده و همراه شبیه امام (ع) به مدینه بر می گردد

 

منابع:
1-    مجالس تعزیه جلد اول، گردآورده حسن صالحی راد انتشارات سروش چاپ اول سال 1380
2-    امیرحمزه صاحبقران به کوشش فرید مرادی نشر ثالث چاپ اول 1393
3-    شاهنامه فردوسی، جلد دوم، چاپ شرکت سهامی کتاب های جیبی
•- کتابی است در خصوص معجزات منصوب به چهارده معصوم (ع)
•- زبان حال: اصطلاحا به بخشی از روایت می گویند که ساخته و پرداخته ی ذهن تعزیه سرا می باشد
در لغت‌نامه دهخدا چنین آمده است:
1-    ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب اسب زبیربن عوام است که در جنگ جمل بر آن نشسته بود؛ و نام اسپ مالک بن نویره یربوعی است.

•    2- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب سبیع ابن الحارث یا احمربن الحارث هوازنی یکی از شجعان عرب به روز حنین در زمره مشرکین؛ و ابن الاثیر نام او را سبیعبن حارث هوازنی آورده و گوید: قاله ابن اسحاق. ذکر ذلک ابن ماکولا.
3- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب عمروبن عبدود عامری یکی از شجعان عرب که به روز خندق بدست امیرالمومنین علی علیه السلام کشته شد: گه یزدجرد مال و گهی ذوالخمار کش گه زخم درّه دار و گهی ذوالفقار گیر. سنائی. عالمی پر ذوالخمار است از خمار خواجگی ای دریغ...

4- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب عوف بن ربیعبن ذی الرّمحین خدمی است از آن روی که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و به کارزار درآمد و بسیار کسان را به نیزه بزد تا آنکه از هر کس پرسیدندی که ترا نیزه زده است گفتی ذوالخمار.

•- کتابی است در خصوص معجزات منصوب به چهارده معصوم (ع)
•- زبان حال: اصطلاحا به بخشی از روایت می گویند که ساخته و پرداخته ی ذهن تعزیه سرا می باشد
در لغت‌نامه دهخدا چنین آمده است:
1-    ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب اسب زبیربن عوام است که در جنگ جمل بر آن نشسته بود؛ و نام اسپ مالک بن نویره یربوعی است.

•    2- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب سبیع ابن الحارث یا احمربن الحارث هوازنی یکی از شجعان عرب به روز حنین در زمره مشرکین؛ و ابن الاثیر نام او را سبیعبن حارث هوازنی آورده و گوید: قاله ابن اسحاق. ذکر ذلک ابن ماکولا.
3- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب عمروبن عبدود عامری یکی از شجعان عرب که به روز خندق بدست امیرالمومنین علی علیه السلام کشته شد: گه یزدجرد مال و گهی ذوالخمار کش گه زخم درّه دار و گهی ذوالفقار گیر. سنائی. عالمی پر ذوالخمار است از خمار خواجگی ای دریغ...

4- ذوالخمار. [ذُل خ] (اخ) لقب عوف بن ربیعبن ذی الرّمحین خدمی است از آن روی که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و به کارزار درآمد و بسیار کسان را به نیزه بزد تا آنکه از هر کس پرسیدندی که ترا نیزه زده است گفتی ذوالخمار.




نظرات کاربران