در حال بارگذاری ...
نگاهی به ارتباطات انسانی و تئاتر خشونت

پیشرفت تئاتر؛ پیتر بروک و ارتباطات انسانی

ایران تئاتر: مقاله حاضر با عنوان «پیشرفت تئاتر؛ پیتر بروک و ارتباطات انسانی» به بررسی ارتباطات انسانی در تئاتر بین تماشاگر و بازیگر و هم چنین تئاتر خشونت از دیدگاه پیتر بروک به قلم سایر تریالت می پردازد.

بازیگری بر روی صحنه است، شروع به صحبت می کند و همزمان با این عمل قلب تماشاچیان شروع به تپیدن می کند.

بازیگر عشق و علاقه اش به طرف مقابل را با یک آهنگ ابراز می کند و قسم می خورد که انتقامش را از کسی که پدرش را کشته است بگیرد، یا شاید زل زدن به پشت سر دوست خود درست قبل از این که ماشه را فشار دهد.

تماشاگران برای هر صحنه احساسات مختلفی دارند؛ آنان به شدت تحت تاثیر مردی قرار می گیرند که عشق خود را ابراز می کند و از مردی که پدر بازیگر را کشته است عصبانی هستند و برای فردی که مجبور می شود بهترین دوست خود را بکشد، احساس تاسف می کنند.

در واقع بازیگر زمانی در کار خود موفق شده است که تماشاگران بتوانند همه این عواطف را احساس کنند و با آن همذات پنداری کنند؛ و بازیگر زمانی شکست خورده است که تماشاگران بدون حوصله و با کلافگی به یک سخنرانی از کلماتی که بدون احساس بیان می شوند، گوش کند.

از نظر بروک ارتباطات انسانی لازمه تئاتر خوب است، او ارتباطات انسانی را از طریق رسانه های متفاوتی معنا می کند که یکی از آن ها کارگردانی است. سبک کارگردانی او اینگونه است که کارگردان احساسات و فضای درونی بازیگر را به گونه ای شکوفا کند که انگیزه ذهنی و از پیش تعیین شده او را تغییر دهد. آنچه او توصیف می کند، کارگردانی به صورت «ناکارگردانانه» است تا بازیگر احساساتی را که باید در آن نقش حس کند، به شکلی غریزی و طبیعی، تنها توسط خودش کشف شود، بی آن که کارگردان به او بگوید آن احساسات چیست؟

وظیفه کارگردان این است که احساسات را بوسیله و به کمک بازیگر پیدا کند، اگر این عمل موفقیت آمیز انجام شود، آن زمان یک ارتباط انسانی طبیعی و غریزی بین بازیگر و تماشاگر ساخته خواهد شد.

برای بروک یکی از راه های جدی نشان دادن این ارتباط انسانی کارگردانی است که البته نمونه بارز شغل و حرفه او نیز هست؛ بروک به روش های معمول و قدیمی صحنه گردانی، بازیگری و اجرای انجمن ها و کارگاه های پیش از این پایان می دهد و تنظیمات واقع گرایانه را توسط صحنه آرایی شاخص مکانیکی نشان می دهد. گاهی همین مکانیک صحنه، جلوه های تصویری عجیبی را به وجود آورد.

بروک با استفاده از حرکات آکروباتیک و ابزارهای فیزیکی که گاهی اوقات از آن ها استفاده می کرد، توجه تماشاگران را از یک سخنرانی رسمی به به سمت و سوی کنش ها و حرکات بدن می برد؛ به طوری که شاید بتوان گفت کنش ها و حرکات در اجراهای او بلندتر از کلمات صحبت می کردند که گاه می توانست مشکل ساز باشد.

پس از دیده شدن پروسه تولید معروف بروک برای نمایش شاه لیر، یک منتقد نوشت: بسیار مشهود بود که تماشاگران به آن علت که از نمایش غافلگیر و یا حتی ترسیده بودند، آن را تشویق می کردند و برای آن دست می زدند.

هدف او ضرورتا هدفی جدید نبود؛ در واقع بسیاری از ایده ها و نظریات او از آوانگاردهای هم عصرش قرض گرفته شده بود، اما بروک در اجرایی کردن این ایده ها بر روی صحنه بی همتا بود. او اغلب کار خود را با آزمایش کردن طبیعت تئاتر انجام می داد. شاید از معروف ترین کارهای او ایجاد تئاتر «کارگاه خشونت» با همراهی گروه سلطنتی شکسپیر بود.

تئاتر خشونت که در ابتدا توسط آنتونن آرتو پایه ریزی شده بود، تلاش می کرد تا به جدایی بین محل تماشاگران و محل اجرا پایان دهد.

تئاتر خشونت بوسیله نورها، بازی ها و صحنه گردانی های تند و خشن، تماشاگران را شگفت زده می کند، شوک می کند و تا مرحله ای پیش می رود که پا را از مرز سرگرمی فراتر می گذارد.

این نوع از نمایش تماشاگران را در حالت جدیدی از هوشیاری قرار می دهد و به گونه ای مثبت آنان را با نوعی اطلاعات از خودشان که تا به حال نمی دانسته اند، تنها می گذارد.

با این اوصاف کلمه خشونت لزوما به معنای پرخاشگری یا شکنجه و یا دیگر کلماتی که در این رابطه به ذهن متبادر می شود نیست.

آرتو کلمه خشونت را جایگزین کلمه معضلات و مشکلات بزرگ کرده بود؛ خشونتی غیرقابل انکار که خود را به بدن های بازیگران تحمیل می کند. می توان گفت پیتر بروک نظریات آرتو را جامه عمل بخشیده است.

در تئاتر خشونتِ بروک، حالت از پیش تعیین شده و تنها استفاده از تکنیک و شوک چندان قابل قبول نیست. برخلاف آرتو، بروک قادر بود که مفهوم را به خوبی بر روی صحنه واضح سازد.

در تاریخ 1953 آرتو نمایشی به نام سنسی را تولید کرد، نمایشی درباره قتل و رابطه جنسی با محارم(پیرنگ ادیپ)؛ پروسه تولید آن که نشانگر ایده های او درباره تئاتر بود به شکل واضح شکست خورد و پس از هفده روز به پایان رسید.

در انتها آرتو، در اقدامی غیرقابل پیش بینی، به مدت 9 سال پناهندگی کشور فرانسه را قبول کرد. پس از پایان آن، تنها کمی قبل از مرگش، در سال 1948 او یک اجرا به صحنه برد.

این اعتراض به مفهوم تئاتر که توسط آرتو شروع شده بود، در تئاتر «کارگاه خشونت» بروک هم چندان موفق نبود. با این وجود که تئاتر «کارگاه خشونت» بروک هدفی متفاوت داشت.

هنگامی که بروک از تکنیک هایی که آرتو در نوشتن پیشنهاد داده بود استفاده کرد، به اندازه خود آرتو رویکردی مذهبی و معنوی نداشت.

آرتو باور داشت که تئاتر خشونت اش می تواند مثال یک راهنما برای دریافت بهتر باشد؛ مانند ابزاری برای بیداری معنوی کل جامعه. باور بروک بسیار ساده تر از این بود؛ هدف او تنها بهبود، قدرت و انرژی بخشیدن به تئاتر از طریق واژگان تئاتری بود و نه قفل و زنجیر شدن و استفاده صرف از زبان.

بروک معتقد بود زبان اگرچه بسیار تاثیرگزار است، اما اگر صادقانه و کاربردی نباشد، نمی تواند به عنوان ابزار اصلی برای ارتباطات استفاده شود. بروک از همه امکانات تئاتر استفاده می کرد که نور، صحنه، وسایل صحنه، لباس های نمایش و از همه مهم تر حرکت را به خوبی به اجرا درآورد و همه این ها در خدمت ایجاد یک تجربه واقعی، بکر و انسانی برای تماشاگران. یکی از تمرین هایی که در تئاتر «گروه خشونت» بروک تمرین می شد و به خوبی بازیگر را درگیر می کرد، این بود که بازیگر باید تلاش کند که یک وضعیت جدی و احساسی را بدون هیچ حرکتی اجرا کند: پس همه ما تلاش می کردیم حدس بزنیم که او در حال نشان دادن چه وضعیتی است؟ بی شک این عمل غیر ممکن است. درست نکته ای که می خواهیم از این تمرین بیاموزیم، همین موضوع است. تمرین هایی از این دست به خوبی تئاتر خشونتی که مدنظر بروک است را نشان می دهند. احساسات و طبیعت انسانی به صورت غریزی به شدت تحت تاثیر حرکات فیزیکی قرار می گیرد.

ما برای زنی که هنگام گریه کردن، شانه هایش می لرزد، احساس تاسف بیشتری می کنیم تا زنی که همچنان صاف ایستاده و به سختی تلاش می کند تا قطره اشکی بریزد.

با این حال این سبک از تئاتر برای انتقال احساسات بوسیله حرکات، نتوانست در جریان اصلی تئاتر قرن گذشته توجه چندانی جلب کند و طولی نکشید که توجه از روی صحنه های بسیار تاثیرگزار و عاطفی برداشته شد. بروک مدعی بود ما انسان ها آن قدر هوشیار هستیم که فرق بین واقعیت و تقلید از واقعیت را متوجه شویم.

اگر هدف تولید ما تقلید از واقعیت باشد، هیچگاه فرصت این را نخواهیم یافت که از یک تقلید سطحی پا را فراتر بگذاریم. بروک اصرار دارد این خود واقعیت است که باید هدف ما باشد.

در فصل تئاتر مقدس کتاب «فضای خالی» بروک این تئوری را «نامحسوس» توصیف می کند؛ در واقع این نوع ارتباط بازیگر و تماشاگران است که «نامحسوس» است. ارتباطی که از روی نیاز به وجود آمده تا مقداری احساسات دخیل کند. تماشاشگران ممکن است به طور کلی تائید نکنند که توسط احساسات کنترل می شوند اما در واقع تاکنون اینگونه بوده است، کاملا به شکلی نامحسوس.

بروک می گوید این مانند گذشتن از دره ای خطرناک بر روی یک طناب بسیار باریک است؛ ضرورت ناگهان قدرت های عجیبی تولید می کند. هدف بازیگر این است که به شکلی نامحسوس به امیال و خواسته های مخفی انسان دست پیدا کند و همچنین ایجاد ارتباطی انسانی که بین تماشاگران منتقل شود.

اینطور نیست که بگوییم بروک برای دستیابی به این گستره از انتزاع استفاده نکرده است؛ حتی می توان گفت انتزاع در اجرا به نشانه ای از تولیدات بروک تبدیل شده بود، بروک مناسبات را از یاد برد و آرزو داشت که فراتر از همه چیزهایی که تماشاگران تا به حال تجربه کرده اند برود و در نهایت او تغییری ایجاد کند.

به زبان خودش او تلاش بسیار کرد که واقعیت همیشگی و تغییر ناپذیر را از گوناگونی های سطحی و ظاهری جدا سازد. از منظر او واقعیت همیشگی «نامحسوس» بودن است و همان احساسات قابل انتقالی است که در هر انسانی وجود دارد و گوناگونی های سطحی و ظاهری راهی است که بوسیله آن می شود واقعیت را نمایش داد.

بروک می گوید: من می توانم هر فضای خالی را انتخاب کنم و آن را یک صحنه بنامم؛ مردی از میان فضای خالی عبور کند و در حالی که شخص دیگری به او نگاه می کند. این همه آن چیزی است که برای یک اجرای تئاتری نیاز است.

بدین ترتیب او خالق عملی صادقانه و حقیقی بود: ارتباطات انسانی؛ و بوسیله این ارتباطات، باعث احساسات درونی تماشاچیان، برانگیختگی و تاثیرپذیری آنان می شد.

 

Sawyer A. Theriault یکی از نویسندگان برجسته سایت www.inquiriesjournal.com است که در زمینه تئاتر و ادبیات مقالات مختلفی نوشته است. علاقه مندان می توانند دیگر مقالات او را در این سایت مطالعه کنند.

منابع:

نیویورک تایمز 25 می 2005

مقاله آرنسون آرنولد استاد تئاتر در دانشگاه کلمبیا

www.inquiriesjournal.com




نظرات کاربران