به بهانه روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت زبان فارسی
فروزه های نمایشی در شاهنامه
ایران تئاتر- اردشیر صالح پور: ۲۵ اردیبهشتماه روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی است و همه دانند که شاهنامه اثر جاودان این شاعر بلندآوازه است. متن حاضر به این موضوع میپردازد که اهالی نمایش چرا باید شاهنامه را بخوانند و این اثر گران سنگ ادبی ما را به چهکار آید؟
شاهنامه رود تمدن، فرهنگ و هویت ایرانی است. شاهنامه حکیم فرزانه طوس به رودخانه ای روان میماند که از هر گوشهی آن میتوان آبی برداشت. بهعبارتیدیگر میتوان گفت، شاهنامه مقاومت فرهنگی ایران برای بقاءاست. درواقع شاهنامه گسست تاریخ ایران را با گذشتهی پرشکوه خود پرکرده است و این اثر مشترک خود بهتنهایی معیار شناخت و هویت ایران کهن است. شاهنامه سرشت و سرگذشت ایران باستان است که به اسطورهها و هزارههای کهن بازمیگردد. اثری جامع و سزاوار است که هم وجهی اسطورهای دارد و هم وجهی حماسی و هم نگاهی تاریخی، هرچند شاهنامه کتابی تاریخی نیست.
اما اهالی نمایش چرا باید شاهنامه را بخوانند و این اثر گران سنگ ادبی ما را به چهکار آید؟
لذت گوش و ذهن و رهیابی به گستره¬ی خیال به رمز و راز و اندیشگی
این سادهترین و موجزترین تعریفی است که ایران پژوه هنرهای نمایشی ایران، بهرام بیضایی از شاهنامه به دست میدهد و ما را به خواندن آن ترغیب میکند. هرچند تأسفهای فزایندهی شرقی همواره مانع از آن شده است که ما درک دقیق واقعبینانهای از این اثر ارجمند داشته باشیم. ولی به نظر میآید همان میزان که انگلیسی ها باید شکسپیر بخوانند و بدانند و یونانیان ایلیاد و ادیسههای هومر شاعر اسطوره سرای خود را آشنا باشند، ما ایرانیان نیز چنین تکلیفی را جهت شناخت و هویت ایرانی میبایست در شاهنامه سراغ بگیریم و با جهان ایرانی و سپهر فرهنگی آن ارتباط برقرار سازیم. در این کارنامهی باستان مضامین و مفاهیم بسیاری درج گردیده که رهنما و رهگشای زندگی است و همواره و همهجا بر یک اصل تکیه دارد و آن عنصر و گوهر "خرد" است که هم رهنمای است و هم رهگشای ... خرد دست گیرد به هر دو سرای... .
پس از دو قرن سکوت و تحقیر و توهین، ایرانیان بر آن شده بودند تا شکوه گذشتهی خویش را بازیابند و بر سرنوشت خود حاکم شوند. پس به بازآفرینی خود پرداختند و داستانهای کهن را جمع و به سرایش و خوانش آن پرداختند و کاری کردند کارستان ...
در آن دوران افراد زیادی به این امر همت گماشتند ولی هیچکدام منزلت شاهنامه فردوسی را نیافت.
شاهنامه حماسهی داد است چراکه جهان تنها به عدل و عمارت پایدار است و عمارت بی عدل ممکن نشود. اندیشهی ایرانشهری در سراسر و برگ برگ شاهنامه موج میزند. اصل هستی در جهانبینی ایرانی مبتنی بر "اَشَه " است و اَشَه و اَرتَه همانا راستی است.
اشه، نیرویی است که باعث میشود همهچیز در هستی، در هماهنگی با چیزهای دیگر باشد. پس عدل از همین مفهوم و جوهر یعنی راستی سرچشمه می¬گیرد. عدل یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد و اشه در برابر "دروغ" یا "دروگ" قرار میگیرد که به معنی خانهی دوزخ است. دروغ ناراستی است و دامنهی آن به آشوب و ناآرامی و هرجومرج کشیده میشود. دروغ همان "کالوس" است و ارسطو فیلسوف و اولین ناقد هنر تئاتر در یونان تراژدی را بهعنوان نخستین ژانر نمایشی برای رسیدن به فضیلت و رستگاری قلمداد کرده و سعادت در اعتدال میداند.
درواقع نمایش یونانی بر فلسفهی آنان مبتنی است و نسبت و رابطهای نزدیک باهم دارند. در اندیشه ی ایرانشهری دروغ به معنای ظلم است و ظلم از ظلمت میآید که به مفهوم تاریکی است. عدل درواقع همان تعادل پایدار است که مبتنی بر راستی است. پس در این رویه و اخلاق عدل و عدالت ورزی تنها کار عدلیه وزارت دادگستری نیست بلکه هر ایرانی زمانی ایرانی است که عدل بورزد و داد بستاند. داشتن شناسنامهی ایرانی برای ایرانی بودن کافی نیست. باید منش و خلقوخوی ایرانی داشت و این به عدل و داد حاصل میآید. ایرانی نمیتواند از بار این مسئولیت شانه خالی کند. در بنمایه و حکمت شاهنامه، این بازگفت کهن این گوهرها پنهان است و شخصیتهای اصلی و اساسی از خرد و راستی نباید فاصله بگیرند. شاهنامه از زندگی ملتی حرف میزند که بزرگ بوده ولی گاه با اشتباهات خود به تهلکه و مهلکه و خردی افتاده و از آرزوهای سترگ سقوط گرده و به ورطهی نابودی کشیده شده است. دو جامعهی بزرگ بشری یونان و ایران با دو تفکر شرق و غرب به اتفاقات بزرگی رسده بودند. حکمت، فلسفه، درام، طب و نجوم، هندسه و ریاضیات، ادبیات در یونان به اوج خود رسیده بود تا آنکه اسکندر به فکر کشورگشایی افتاد. از مقدونیه به آتن رفت و سپس به ایران لشکر کشید. هخامنشیان را که بهنوعی مدعی حقوق بشر و عدالت بودند برانداخت و جامعهی حکمی و فلسفی یونان را ملیتاریستی و نظامی کرد و از حکت و فلسفه دور ساخت. او درواقع تفکر را به آتش کشاند و سوزاند و از خود حمله و غارت به یادگار گذاشت. اسکندر ریشهی حکمت را از بین برد به بشریت خدمت نکرد. بلکه فکر را از بین برد و ایران را برای همیشه از حکمت و رویکرد فلسفی و اندیشگی جدا کرد. فلسفه، علم و هنر برای رسیدن به حکمت است. آثار کلاسیک همواره بر حکمت و خرد و اندیشه ورزی مبتنی هستند و نسبت عمیق و ژرفی با فلسفه و آرمانهای والای انسانی دارند. خوانش آثار کلاسیک همیشه ما را به صرافت این مفاهیم جوهری میاندازد. نسبتی که اکنون تئاتر ایران از آن فاصله گرفته و آثار خلقشده اغلب در سطح به سر میبرند و کمتر به اندیشههای والا و ماندگار قائل میشوند. نوعی تنفس و سرگرم سازی روح والای تئاتر را تنزل داده و مناعت و بلندطبعی و اندیشگی را از تئاتر ایران گرفته است. درحالیکه اغلب آثار ادبی کلاسیک از بنمایه و جوهرههای والا و ممتازی برخوردارند که جانمایه آن آثار است. باری، شاهنامه اثری است سرشار از داستان و داستانپردازی باشخصیتهای متفاوت و پهلوانان گوناگون و متفاوت که هرکدام خصلت و خلقیاتی دارند و هر یک به سرنوشت و سرانجامی خاص نائل میشوند. بیشک شاهنامه زمینهی بسیار مناسبی برای شناختشناسی و قالب شناسی نمایش ایرانی است و شاعر به خلاقیت و ابتکار بر اساس روایت ما را با جهان گذشته پیوند داده است.
بیشک شاهنامه اثری است حماسی که برای خواندن سروده و نگاشته شده است اما در ذات و ساختار حماسی خود یکی از نزدیکترین گونههای ادبی است که بسیار به درام نزدیک و تا حدودی شباهت دارد که با تغییراتی میتوان از آبشخور حماسه و ابتکارات نمایشیاش در جهت خلق درام بهره گرفت. شاهنامه از تجمل پردازی و ازدیاد شخصیت در پردازش خود برخوردار است و تنوع و تضاد و گونه گونی آنان زمینهی مناسبی جهت بهکارگیری در آثار دراماتیک است. گاه در بسیاری از داستانها هم چون رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار به درام و نمایش چنان نزدیک می شویم که با اندک تغییرات و جزئیاتی میتوان آن را در قالبی نمایشی به صحنه بردو خصایص یک تراژدی عمیق انسانی را از آن بهره گرفت. فردوسی در اوج داستان تعلیق ایجاد میکند.
ببینیم تا اسب اسفندیار سوی آخور آید همی بی سوار
و یا باروی رستم جنگجوی به ایوان نهد بی خداوند روی
شناخت ژرف ارزشهای متفاوت داستانهای شاهنامه و تسلط و اشراف بر جنبه های متفاوت آن نشان از آن دارد که انعطاف لازم برای تبدیل و بهره وری دراماتیکی در داستانهایش یافت میشود و تضاد و درگیری و کشمکش های موجود در آنان بالقوگی و ظرفیت نمایشی مناسبی را دارند.
فراموش نکنیم همیشه توقع ظرفیت کافی و کامل را در این آثار نباید داشت چراکه این آثار در وهله ی نخست مقوله ای ادبی¬اند و در ژانر ادبیات داستانی و اغلب به زبان شعر سروده شده¬اند و برای تبدیل آن اولاً به دراماتورژی نیازمندند و دو دیگر آنکه مستلزم تغییراتی است که تنها از عهده کارگردان و گروه اجرایی بر میآید. به عبارتی به قول (یرژکی گروتوفسکی) کارگردان برجسته ی تئاتر؛ {متن برای من حکم فرودگاهی را دارد که از آن به هر کجا می خواهم پرواز می کنم}. گاه در برخورد با آثار کلاسیک متن تنها یک بستر و زمینه است. مهم آن است که ما چه توقعی از آن داشته باشیم و قصد ما چگونه و به چه شکل آن را بکار گیرد. اصلا حالا مهم به کار گرفتن است. بهتر است بگویم خوب به کار گرفتن.
گویی امروزه شیوه ی نوشتن از خود نوشتن مهم تر است. برخی از صاحب نظران هنر امروز را هنر ساختار معنا می¬کنند. اکنون بیشتر به ساختارمی اندیشند و شیوه ی اجرا.
در شاهنامه، قهرمانان به انطباق درام کشمکش های چند گانه ای دارند و این یکی از خواص خوب درام است. در داستان معروف رستم و سهراب همزمان قهرمانان اصلی با چند نوع کشمکش درگیرند. کشمکش فیزیکی و جنگاورانه ی دو قهرمان باهم. کشمکش ذهنی سهراب و گمان بردن که او رستم است. درگیری های سهراب با مادرش تهمینه جهت شناخت هر چه بیشتر هویت خود. درگیری های رستم با کاووس شاه و ... در شاهنامه نقل وصف و نیز تخیل بخشی و تجسم و تصور به کمک مخاطب میآید تا او را در بزنگاه حوادث یاری کند و به اعماق شخصیت ها رهنمون سازد.
ترکیب وقایع و حوادث به طریقی است که زمینه ساز یک درام قوی و آشکار می گردد. تعلیق به گره افکنی و گره گشایی گفتگو گفتا شنود در خدمت سرانجام کار، طراحی و تدوین گردیده است.
شخصیتهای شریر و مظهر کینه توزی در شاهنامه کم نیستند و در تقابل داستان را به اوج و بزنگاه حوادث رهنمون می سازند. دیوها، موجودات افسانه ای جانوران و سرزمین های شگفت فضاهای دراماتیکی جذابی را به ما نشان می دهند. ولی از قدرت تقدیر نیز هم چون تراژدی های یونانی نباید غافل ماند. شیوه روایت و روایت گویی یکی دیگر از جنبه هایی است که در شاهنامه بکار گرفته شده و رویه های متفاوتی از روایت را به ما گوشزد میکند. قابلیت قصه در قصه و ساختار روائی شاهنامه که بعدها نقالان و راویان از آن بهره های بسیار بردند یکی از شیوه های کهن ایرانی است که پیش از شاهنامه نیز در ایران باستان کاربردداشته و هنوز هم جذاب و پرمخاطب است. روایت هم یک شیوه ی استدلال و هم یک شیوه ی بازی نمایشی است. انسانها در قالب روایت بهتر می فهمند. زندگی با روایت عجین است و به قول رولان بارت، روایت به سادگی وجود دارد مثل خود زندگی...
در نقد و نگارش امروزه نیز روایت هم چنان مطرح و کاربرد دارد. همانگونه که شاهنامه نوعی برخوانی داستانهای کهن است که به نقل و روایت میآید.
از سوی دیگر شاهنامه تنها به طرح حماسه نمی اندیشد بلکه انسان ایرانی را و جهان او را از منظر و زوایای مختلف از آفرینش تا مرگ و پویه ی حوادث و گذر از خوان ها و حوادث خوشایند و ناگوار به روایت می کشاند. حدیث عشق و دلدادگی و حکمت و اخلاق و ادب و آئین و رفتار شناسی ایرانی در شاهنامه کم نیست و آموزه هایش همواره به سوی انسانیت و کمال سیر میکند و مدام بر نیکی و رادمردی که مبنا ء و منشاء هنر است تاکید می ورزد و بدین طریق است که سعادت و رستگاری حاصل میآید.
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد دمی با کسی آرمید
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
او بدی و دیو صفتی را نکوهش میکند و برنیکی توصیه دارد
تو مر دیو را مردم بدشناس کسی کو ندارد زیزدان سپاس
هر آنکو گذشت از ره مردمی زدیوان شهر مشمرش آدمی
شاهنامه به رمز و راز از دیوهای ده گانه سخن می گوید که مظهر پلیدی و نادرستی اند
او از آن میان " آزی و نیاز" را قوی ترین دیوان نهفته در سرشت بشر میداند که بسیار خطرناک اند{دو دیوند بازور گردن فراز}
ولی در مقابل وجهی فرشتگی انسان در شخصیت اصیل ایرانی، فریدون تجلی میکند. فریدون فرخ که فرشته نیست، بلکه به داد و دهش به مقام والای انسانی نایل میشود و سرانجام آنکه {تو داد و دهش کن فریدون توئی...}
و پایان سخن آنکه شاهنامه کارنامهی هویت ما ایرانیان است و هویت امری است که گویی در نهاد ما نهفته و فارغ از خواست ما ریشه دوانده است و نسل به نسل منتقل میشود. به راستی هویت هر ملتی یا فرهنگ او را می سازد. هویت همان روح فرهنگی یک ملت و شاهنامه روح ایرانی که به قالب شعر و داستان درآمده است. شازده کوچولو از گل پرسید: آدم ها کجان؟
و گل گفت:
باد به این ور و اون ور می بردشان. این بی ریشگی اسباب دردسرشان شده ..